تایلند

یکم :

عطف به مطلب دوم تیرماه دوباره پول این مملکت را صرف آبادانی بلاد کفر کردیم.شیطان

و چون مطالب آنچنان مفیدی درباره سفر به بلاد خارجه در تارنماها و وبلاگها پیدا نکردیم لذا تجربیات سفر خودمان را اینجا خواهیم نگاشت تا بلکه عبرت سایرین شود لبخند

دویم:

فعلا حالش را هم نداریم باشد برای فردا.زبان

تایلند - چگونه تور رزرو کنیم

اگر موضوع سفر شما تایلند است یک اصل اساسی را باید از همین تهران مد نظر داشته باشید: چانه زنی!

این چانه زنی از همان اژانسی که برنامه سفر شما را می چیند شروع میشود خصوصا اگر شما بخواهید مختصری تغییرات در برنامه سفرتان بدهید آژانس بازی با قیمتها را شروع میکند و اخرش میبینید که کلاه سرتان رفته. نمونه اش اینکه ما برای 7 شب اقامت در هتلهای چهار ستاره پوکت و بانکوک نفری یک میلیون و دویست و پنجاه هزار تومان پرداختیم و در تایلند فهمیدیم که برخی دیگر برای ده روز بانکوک ، پاتایا و پوکت همین مبلغ را پرداخته اند!!

موضوع دیگر این است که مهم نیست شما تورتان را از کدام آژانس رزرو میکنید. در نهایت در فرودگاه بانکوک آژانس پرنسس شما را تحویل میگیرد. به عبارت دیگر تمام آژانسها به عنوان کارگزار آژانس پرنسس فعالیت میکنند و اختلاف قیمتها فقط به در صد کارمزد آژانسها و میزان دندان گردی آنها بستگی دارد. بر این اساس با توجه به اینکه ما در تهران با آژانس " آهنگ پرواز" سفر کردیم شما دور این یکی را خط قرمز بکشید و بروید سراغ آژانسهای دیگر.

در اولین تماس با آژانسها پس از اطلاع از قیمت پیشنهادی، اطلاعات هتلهای پکیج را جویا شوید. با جستجو در اینترنت با حال و هوای هتلها آشنا شوید و بعد در تماس با دیگر آژانسها و ارائه اسامی هتلهای مد نظر خودتان قیمتهای آژانسهای مختلف را مقایسه کنید.

در مورد وضعیت هتلهای تایلند و هتلهای مورد توصیه بعدا خواهم نوشت.

هیچ

چرا کمی وقت صرف خودم نمیکنم؟

چرا خودم را وقف پروژه کرده ام؟

آخرش که کسی دستت درد نکند نمی گوید. سکه ای کف دستت نمی گذارد.

فقط کرم ، کرم کار است؟

موهایم سفید شده ! پری بزرگ شده !

و هیچی به هیچی.

آرامش

و پري کلي خوش گذراند و کلي تجربه کسب کرد در ديدن صدفي که ميخزيد و ستاره دريايي که وقتي چپه اش ميکردي خودش را به مردن ميزد و بعد يواشکي راسته ميشد و زير ماسه ها ميرفت و وقتي توي بطري مي انداختيش دست و پايش ميافتاد!

يا ديدن دولفينهاي جزيره هنگام ، هنگامي که کنار قايق شنا ميکنند.

يا گذر در غارهاي "خربس" و جنگل" حرا".

و به ماه هم خوش گذشت در نديدن پوست خربزه در کنار ساحل ، در عدم رانندگي در بين آدمهاي زبان نفهم ساروي زبان. در نديدن نسوان "دماغ دراز سياه پوش" و "مردان کله پخ پلنگي" پوش که به آن لحجه دعوا گونه شان چاشني خشونت را هم قاطي کنند و گير بدهند به ريخت و قيافه ات و تهديدت کنند به فلان و بهمان.

و در عوض مردم خونگرم جنوب که حتي پول چائيشان را بايد به زور بهشان بدهي و لبخندي که هميشه بر گوشه لبانشان است و در ديدن ساحل گسترده تا جايي که چشم کار ميکند بدون هيچ مانع و رادعي.

آرامش و آرامش و آرامش در ساحل آرام قشم.

تحريريه خاموش

معرفی وبلاگ تحریریه خاموش:

يادتان مي آيد كه از دختر 16 ساله اي نوشتم كه توسط سه مامور پليس مورد تجاوز قرار گرفته بود؟ شنيده ها حكايت از آن دارد كه قاضي پرونده هر سه مامور پليس را از اتهام تجاوز به عنف تبرئه كرده است. ظاهراً قاضي پرونده مجاب نشده كه دخترك به زور مورد تجاوز سه مامور قرار گرفته.
و اما بشنويد از دلايل قاضي. يكي از اين سه نفر مامور مجرد بوده و چون مجرد بوده نمي توان موضوع تجاوز او به دخترک را اثبات كرد! يكي ديگر از آنها اگر چه متأهل بوده اما چون همسرش آن شب مسافرت بوده پس جرمش محرز نيست. نفر سوم را هم با چنين دلايلي تبرئه كرده اند.
اين در شرايطي است كه دخترک مدعي است تجاوز سه مأمور نيروي انتظامي در حالي اتفاق افتاده بود كه او براي نجات خودش به آنها پناه برده بوده است. خودتان قضاوت كنيد. دختري 16 ساله در شهرستان ورامين از خانه فرار مي كند و به خانه دوستش پناه مي برد. دوست هم سن و سالش بعد از صحبت فراوان دخترك را راضي مي كند كه به خانه برگردد. اما پدر و مادر دخترك از پذيرشش سر باز مي زنند. دخترك به پليس پناه مي برد و به آنها زنگ مي زند. ماموران پليس بجاي پناه دادن به دخترك تا صبح به او تجاوز مي كنند.
حالا بعد از گذشت 5 ماه قاضي پرونده هر سه متهم را از اتهام تجاوز به عنف تبرئه مي كند و پرونده را به دادسراي عمومي ارجاع مي دهد. يعني چي؟ يعني اينكه دخترك با ميل خودش تن به اين كار داده است و تجاوزي در كار نبوده. در مورد اتهام آدم ربایی هم چون دخترک سوار خودروی نیروی انتظامی شده است، هر سه مامور تبرئه شده اند. به اين ترتيب براي شاكي ( دخترك 16 ساله ) ضربه شلاق بريده خواهد شد و براي هر سه مامور مذكور كه در حال حاضر به قيد وثيقه 20 ميليون توماني آزاد شده اند، جريمه نقدي بدل از 100 ضربه شلاق خواهند بريد. ديگر چيزي نمي نويسم. خفقان مي گيرم و قضاوت را به خودتان واگذار مي كنم.

اعصابه خرابه

یک : به قصد تمرین زبان انگریزی ، در حال خواندن کیمیاگر کوئلو ام.

دویم: این ورزشگاه انقلاب جای باحالی است. عینهو پاتایاست. مامان پری قدغن کرده تنهایی رفتنم را.

سیم: صبحها که به سمت محل کارم درست در خلاف جهت ترافیک میرانم ،‌ نزول از چهارچوب ادبم از "اوهوی چوپون" شروع میشود و با "اوهوی گوسفند" ادامه میابد و اواخر راه به " فلان جای خواهر و مادر " راننده جهت مخالف - که این حق را برای خودش محفوظ انگاشته که در مسدود بودن راهش دسته خر را کج کند و پای صاب مرده اش را روی گاز بگذارد و و صاف توی شکم من بیاید و تازه هی سو بالا هم بدهد که یعنی اوهوی برو کنار کور - ختم میشود.

بگذار یک لندرور بخرم شکر بخوری بیایی اینور.

اندر مدح روسپی خانه

یکم:

در راستای مطلب دیروز من باب نزول از چهار چوب ادب در گذر منزل به محل کار در پی آمد تخطی هموطنان محترم در عدم رعایت حریم ترافیک ، امروز بازه امر به معروف و نهی از منکر لسانی معطوف شد به حیطه عملی در کوبیدن تعمدی بدنه ماشین به موتور موتور سوار یابویی که در حال سبقت بود از خودروی متخلفی که خودش در حال انحراف به چپ بود در سبقت از دیگران.

دویم:

اگر گزارشات خبری این آزاده خانم مختاری را در روزنامه همشهری یک تورق اجمالی بفرمائید به این یقین خواهید رسید که اکثر قریب به اتفاق جرائم حادثه معلول و مربوط است به " کف کردن شاش " برخی از رجال و فرو کردن آلت شریفه در تهیگاه برخی نسوان به عنف.

در خبر امروز جوانکی تحصیل کرده و متمول پس از تجاوز به عنف به دخترکان دانشجو ، کلکسیونی درست کرده از گیس بریده آن گیس بریدگان. که حکما اگر نبود مذمت روسپیگری در دین مبین اسلام ، آن شاش کف کرده التیام می یافت در سبیل معقول "شهرنو" و جامعه اسلامی متبری میشد از این همه فساد.

ولی مادام که حکم اسلامی در این بلاد متجری در همین در و پاشنه همین پاشنه : تجاوز و تجاوز و تجاوز.
از وبلاگ پریسا کاکائی:

پنجشنبه ساعت 6 صبح 21 شهریور ماه منصوره شجاعی، جلوه جواهری، زارا امجدیان و نفیسه آزاد از اعضای کمپین یک میلیون امضا برای برگزاری کارگاه حقوق زنان وارد خرم آباد شدند و در منزل میزبان، (رضا و مهتاب دولتشاه) که از فعالان اجتماعی خرم آباد و علاقه مندان به کمپین یک میلیون امضاست مقدمات برگزاری کارگاه را فراهم کردند.

روز اول به آشنایی با شهر و مردم منطقه و محله و تهیه لوازم و برنامه ریزی برای اجرای کارگاه با روش جدید سپری شد.

صبح جمعه کارگاه با کمی تاخیر آغاز شد. هنوز بخش معرفی کمپین و شرح تاریخچه جنبش زنان در ایران تمام نشده بود که حدود ساعت 11.40 دقیقه در به شدت کوبیده شد. وقتی بهمن آزادی همسر یکی از شرکت کنندگان در را به روی آنان باز کرد، 10 پلیس مسلح با لباس نظامی و شخصی و 3 پلیس زن با خشونت وارد خانه شدند و از همان آغاز، به وی حمله کرده و با قنداق تفنگ ولگد او را مورد ضرب وشتم قرار دادند. درمیان بهت و حیرت 25 شرکت کننده کارگاه، پلیس با خشونت و بی حرمتی به همه زنان ومردان حاضر که به آرامی و جدیت به مطالب کارگاه گوش سپرده بودند آنها را به دو اتاق راندند. در یک اتاق به خشن ترین شیوه زنان را برهنه کردند و تمام بدن آنها را مورد بازدید قراردادند و در اتاق دیگر مردان را. علاوه بر این، تمام وسایل شخصی صاحبخانه و میهمانان را به هم ریخته و تجسس کردند. همه این کارها با اهانت و توهین زیاد به شرکت کنندگان همراه بود.

پس از یک ساعت توهین و تجسس و ضرب وشتم و ضبط وسایل شخصی، تعداد زیادی دستبند آوردند. ابتدا به دست مردان دستبند زده و آنها را از خانه خارج کردند، با فریادهای اعتراض آمیز زارا امجدیان و حمایت بقیه اعضای کمپین، زنان از دستبند زدن امتناع کردند. شرکت کنندگان در کارگاه هنگام خروج از منزل درکمال تعجب با جمعیتی رو به رو شدند که پلیس به آنان گفته بود که این افراد به خاطر " راه انداختن بساط لهو و لعب" بازداشت شده اند!

مینی بوس های حامل بازداشت شدگان به سمت کلانتری خرم آباد و بازداشتگاه معتادان و قاچاقچیان به راه افتاد و سرنشینان خود را در آنجا پیاده کرد. بی احترامی و هتک حرمت و گاه تهدید به ضرب وشتم و دستبند و...غیره چاشنی این گرد هم آیی اجباری بود:« مردان را به جای دیگر بردند و ما را که 14 زن بودیم در راهروهای باریک و تاریک کلانتری مدتها بدون تکلیف نشاندند. بالاخره حاج آقای قاضی پرونده وارد شد و مواردی را یادآوری کرد از جمله " شما همان زن هایی هستید که می خواهند به جای یک شوهر 4 شوهر داشته باشند و...یا بیچاره زنان خرم آباد که شما می خواهید آنهارا آگاه کنید"»

زنان بازداشت شده را در دو سلول 3 متری به زور چپاندند. یکی از دختران جوان مبتلابه آسم حالش به شدت وخیم بود و وقتی درخواست پزشک می شد می گفتند" صبر کنید. الان کارتان تمام می شود" بالاخره ساعت 3 بعدازظهر عده ای با میز و صندلی آمدند و راهروهای تاریک وباریک را تبدیل به اتاقهای بازجویی کردند. زنان را دوتا دوتا از سلول های تنگ و کوچک صدا کرده و مورد بازجویی قرار می دادند: «آنها مطالبی راجع به بیوگرافی خودمان، کمپین، نحوه آشنایی مان با صاحبخانه سوال می کردند.»

پس از بازجویی، زنان را مجددا با مینی بوس و این بار با سرهای پایین به محل دیگری بردند:«مرتب تهدید می کردند مبادا بیرون را نگاه کنید. اگر سرتان را بالا ببرید حتما توسری محکمی می خورید!!» مکان بعدی مربوط به اداره اطلاعات بود. هر 14 نفر را در اتاقی بزرگ و روشن کنار هم نگهداشتند.

«تا ساعت 4.30 هیچ خبری نشد تا این که کم کم با اصرار خودمان و به در کوبیدن و صداکردن نگهبان ها، یکی یکی برای بازجویی مجدد رفتیم. پس از بازجویی از همه، به ویژه از زنان خرم آبادی می خواستند که تعهد دهند دیگر در جلسات غیر قانونی وبدون مجوز شرکت نکنند، و به اعتراض آنان که این جلسه اصلا غیر قانونی نیست توجه نمی کردند و می گفتند کارشان قانونی است. البته اعلام می کردند که طبق ماده 498 قانون جزا حتی اگر درخانه خودتان بخواهید جمع شوید باید مجوز داشته باشید. و ما هم مرتب متذکر می شدیم که اما طبق ماده 27 قانون اساسی حتی در خیابان هم می توان بدون مجوز به برگزاری جلسات مسالمت امیز و بدون حمل اسلحه اقدام کرد.

ادعا ی آقای قاضی در حالی است که ماده 498 قانون مجازات اسلامی، اشاره ای به تشکیل یک کارگاه آموزشی در منزل شخصی افراد نداشته و درباره تشکیل دسته ، جمعیت یا شعبه جمعیت است. براساس این ماده : «هر کس با هر مرامی، دسته جمعیت یا شعبه جمعیتی بیش از دو نفر در داخل یا خارج از کشور تحت هر اسم یا عنوانی تشکیل دهد که هدف آن بر هم زدن امنیت کشور باشد و محارب شناخته نشود به حبس از دو ماه تا ده سال محکوم می شود». از سوی دیگر آقای قاضی دوماده قانونی را با هم ترکیب کرده بود و مجازات تعیین شده در ماده 499 برای ماده 498 عنوان کرده است. آقای قاضی گفت :« طبق ماده 498 هر کسی با هر مرامی، دسته جمعیت یا شعبه جمعیتی بیش از دو نفر در داخل یا خارج از کشور تحت هر اسم و عنوانی تشکیل دهد از سه ماه تا پنج سال حبس دارد اگر که مجوز نداشته باشد!» البته قاضی محترم در واقع قانون دیگری را اختراع کرده بودند.

آخرین سکانس این برنامه برگزاری شوی اعتراف ... بود «همه زنان را در اتاقی نشاندند و عده ای با دوربین فیلمبرداری وعکاسی داخل اتاق شدند و آقای قاضی که فرد معممی از اهالی اصفهان بود و همچنان معتقدبود که هدف ما اختیار کردن 4 شوهر برای خومان ویک زن برای همسرانمان است ، پس از آنکه ما را به عنوان فریب خوردگان کمپین و فریب خوردگان آقای دولتشاه نصیحت کرد، از همه دعوت کرد که به سخنان رضا دولتشاه گوش دهیم. بعد دو مامور رضا دولتشاه را که با چشمان متورم و قرمز و پاهای لرزان شباهتی به آقای دولتشاه که ما روز گذشته با او آشنا شده بودیم نداشت، آوردند. روی صندلی نشست و گفت از اینکه اعضای کمپین را به خانه اش دعوت کرده است و این مشکلات به وجود آمد عذر می خواهد. اما بازجو (در حالی که تفتیش عقاید امری غیر قانونی است)، مرتب پافشاری می کرد که خودت را کامل معرفی کن و بگو که چه کسی هستی و چه طرز فکری داری و....سرانجام رضا با لحن آرام و مهربانش که تنها نشان َآشنای رضا دولتشاه دیروزی بود گفت:« من رضا دولتشاه هستم و پیگیر مطالبات صنفی کارگران و زحمتکشان».

دهه!

کیهان

یکم:

کسی مبداند یکصدمین سال تاسیس بلدیه و فرج آقا چه ربطی دارد به هم؟

دویم :

آقا اگر ایدز هم داشته باشد با این صلواتها باید بهبود پیدا کرده باشد. کسی میداند زبانم لال مرض آقا امام زمان چیست که محتاج این همه صلوات است؟

پ ن : این مطلب به هیچ عنوان توهین به امام زمان نیست. توهین به قشری گری و تحریف و حماقت است.

عربیک گرافیک

این برادران عرب ما هم گرافیکشان بدک نیست ها!!

تعطيل !!!!!!!

با اجازه زيتون

چند سال پیش آیت‌الله الف که ماشالله بالای صد سال عمر داشت و کمرش خمیده، بردن پشت‌بوم برای دیدن هلال ماه. اون‌موقع‌ها باید فقط برای علی‌گالیله اثبات می‌شد و یکی دو تا مرجع تقلید. همین کافی بود.
آیت‌الله الف در اثر خمی کمر نمی‌تونسته آسمون رو نگاه کنه، اعوان و انصارش هر چی سعی می‌کنن صافش کنن، نمی‌تونن. به‌ناچار روی دست می‌گیرنش و سرشو می‌گیرن بالا.. اون‌قدر بهش فشار میارن که طفلکی کارخرابی می‌کنه و با صدای ضعیف داد می زنه:
- ریدم بابا... ولم کنید.
همه فکر می‌کنن می‌گه دیدم بابا... خوشحال می‌شن و الله اکبر می‌گن و فوری بی‌سیم می‌زنن به رسانه‌ها که هلال ماه روئت شد و ماه رمضون رسما شروع شد...

پري تپلي

نشسته ام فیلمهای هندیکم را این ور و آن ور میکنم برای گریز از تنهایی !!

پری جانم تو چقدر تپل و بامزه بوده ای ها !!

فردا هم باید خانه را رفت و روب کنم. آی خوکدانی درست کرده ام در این چند روز.

هلال ماه مبارک رمضان

هلال ماه مبارک رمضان

کولاک

دمم گرم امروز کولاک کردم .

زنان و امنیت ملی

استرالیا:

ایتالیا:

سوئد:

چین:

روسیه:

افغانستان:

آلمان:

اسرائیل:

امریکا:

و بالاخره:

ایران

قوز بالا قوز

از وبلاگ قوز بالا قوز

این زنی را که دارد دختر بدحجاب را به ماشین ارشادچی هدایت می کند می شناسی؟

این زن همانی ست که امروز با محکوم کردن لایحه می خواهیم به حل مشکلش بپردازیم. من می گویم مشکل ما اول همین خانم است؛ خانمی که تعلق دارد به اکثریت زنان مذهبی ایرانی. خانمی که تمام وجودش تنفر است از من و شما. خانمی که احتمالا فرق زیادی بین شمای اصطلاحا بدحجاب و یک تن فروش قائل نیست. مساله تعدد زوجات هم مربوط به خانواده همین زنان است و از نظر بسیاریشان این مساله اصلا مشکل به حساب نمی آید. خنده دار هم این است که ایشان نه تنها فمنیزم را مدافع حقوق خود نمی بینند بلکه آن را دشمن خونخواره دین و ایمان خویش می دانند.

دفاع اقلیت مظلوم از حقوق اکثریت ظالم به نظر من طنز این قصه است. سخاوت نیست بلکه حماقت است! من اصلا درباره اقلیت روشنفکر صحبت نمی کنم. روشنفکری اسباب دارد و مراتب. من دارم درباره یک جور لایف استایل و باورهای عادی حرف می زنم که در اقلیت این جامعه است. برخلاف تو هم اعتقاد دارم این جور قوانین خود آن ۸۰٪ را نشانه می رود و بلای جانشان می شود.

اگر پری نبود

اگر پری نبود ، تکه میلگرد کنار پیاده رو را برمیداشتم و بر سر سربازی - که مردانگیش را به رخ دخترکی میکشید که موهایش را در دستانش حلقه کرده بود و پیشانیش را به کاپوت ماشین میکوبید - میکوبیدم تا بمیرد و بعد به سراغ آن سرهنگی که در مرسدس سبزش چون فرعون با تبختر نشسته بود و با رضایت صحنه را مینگریست میرفتم و دمارش را در می آوردم و آنوقت اسلحه اش را روی مغز آن جندگان چادرپوش میگذاشتم و امر میکردم تا در همان وسط چهار راه ولی عصر لخت مادر زاد شوند.

و بعد چون دیگر آب از سرم گذشته بود راه می افتادم به کشتن مابقی شان تا وقتی که گلوله ای بر قلبم نشیند و مرا از این زندگی ذلت بار خلاصم کند.

آخ خ خ که اگر پری نبود.

کوچ

حالمان خوب است. هم من ، هم پری ، هم مامانش.

فعلا درگیر درس و امتحانیم. شاید از نیمه های شهریور سرمان کمی خلوت تر شود و باز گیر سه پیچ بدهیم به این و آن.

فعلا گوش سپرده ایم به نوای مرد معترضی که عصیانوار دارد داد میزند:

این چه جهانی است که در آن خوردن می نارواست؟

آن چه بهشتی است که در آن خوردن گندم خطاست؟

الی آخر.

عنوان مطلبمان هم ربطی به متن ندارد. مربوط به مطلب قبله که پاک شد.! همینه که هست

توسل به روش ترکی

در قحط الرجال معصومین و امامزادگان عجیب و غریب در عدم اعتقاد و التزام به تشیع اثنی عشری؛ به ناچار نوبت به بلال حبشی رسیده است در مقام توسل در مسجد جدید استانبول. البته برای ملت ترک که خطشان تغیر کرده است از عربی به لاتین ؛ شاید این تابلو نمادی ازا آیات قرآن را داشته باشد.

لازم به ذکر است که در فشردگی مساجد و ابنیه تاریخی، آنچه که بنام مسجد جدید نامگذاری شده است مسجدی است متعلق به قرن 17 میلادی! حالا تو حساب کن قدمت بقیه مساجد را.

جدا ما ملت گنده گوزی که اصفهان را - با آن معماری مسخره و آن عالی قاپوی کاریکاتور و خجالت آور - به عنوان نصف جهان میشناسیم ، با همین اشل ، اگر استانبول را داشتیم آن را با چه چیزی اندازه میگرفتیم؟

***

این بلاگرولینگ کار میکند!!!!!!! چه با حال!!!!!!

قیاس

المنه لله که به لطف جیش شیطان بزرگ ، سپاه اسلام طالبان پنبه اش زده شد و خشتکش دریده تا ما در مقام قیاس خفقان ، تنها دو رقیب داشته باشیم در کره عرضیه : کره کیم ایل سونگ و کاموج خمرهای سرخ!

در فرودگاه خمینی که مینشینی آنچه که جلب توجه میکند سیاهی است و خشونت. از آن رنگهای سبز و سرخ و قرمز و صورتی پوشش اناث و ذکور خبری نیست و هر آنچه هست احساس نا امنی است به جایش.

قیاس پاسداران قلچماق نظامی پوش خشن مثلا با بانوان ظریف شیک پوش بانکوک هر چند با تشابه وظایف ، قیاسی است مع الفارق که فقط روشن کننده این است که حکومت ما محتاج است به نمایش قدرت.

احساس خشونت در فضای جامعه برای توئی که کوتاه مدتی در فضای نرمال سر کرده ای تبلوری دارد شفاف.

گور پدر پول ، لحظه شماری میکنی تا برای فرار از این جو نا امن ، برای تجربه یک تنفس آزاد دیگر، باز میلیونها خرج کنی و در کام دیگران بریزی. میلیونهایی که میتواند در همین مملکت بماند و معاش خانواده دیگری شود.

آآآآی ی ی ی ! کی میشود که برای همیشه از این مملکت جور بگریزی و آرام گیری. گیر دادن پلیسی به بانویی به خاطر پوششش ، تفتیش گوشی موبایلی ، سرنگونی آنتن ماهواره ای ، فیلتر اینترنتی ، توقیف جریده ای ، انتخابات استصوابی ای و طرح امنیت اجتماعی سوژه هایی باشد که فقط در رمانهای جورج اورول بتوانی سراغش را بگیری.

رفیقی میگوید نسل ایرانی روز به روز دارد خنگتر و کودن تر میشود در مهاجرت ژن های برترش به دیگر بلاد ! و راستی هم که تعداد دوستان من در گوشه گوشه دنیا بیشتر از دوستانی است که در ایران اند و انها هم که در ایرانند ایستاده اند در صف خروج البته.

هر چه ما به روی خودمان نمی اوریم تعداد کون کن ها را بیشتر میکنند. (1)

میشود آیا که روزی تنفسی کرد و شاشید البته به دورخ و بهشت ملایان متظاهر؟

زیر نویس:

میگویند حاکمی بود جابر که عزم کرد میزان تحمل ملت را بسنجد . کف کرده بود که با این همه ظلم و جور چه طور صدایی از کسی در نمی آید؟ پس دستور داد تا گزمه ها در مدخل شهر هر که را که عزم ورود و خروج دارد سیلی بیجهت بنوازند.

مدتی گذشت و آب از آب تکان نخورد! حاکم اینبار دستور داد تا گزمه ها هر که را که قصد عبور داد انگشتی فرو نمایند ! باز صدایی از کسی در نیامد ! اینبار حاکم فرمان راند که هرکه قصد تردد دارد از زن و مرد و پیر و جوان شلوارش را پائین کشند و از کون بگایند. اینبار که حاکم جویای احوال شد خبر امد که نارضایتیهایی بوجود آمده ! پرسید داستان چیست؟ گفتند که ملت میگویند بابا این چه وضعی است ما کار و زندگی داریم این کون کن ها را زیادتر کنید ما زودتربه کارمان برسیم !!!

حکایت حکایت مردم غمزده ماست.

در ترکیه بدحجابی وجود ندارد! به هر که نگاه کنی یا محجبه است یا بی حجاب و همه هم با هم رفیق.

البته گویا "بدبیحجابی" به تعداد کم وجود دارد سوال مثل آن عکس دو سه تا پست قبل که دخترکی روی

روسری اش کلاه گیس گذاشته بود.

البته "بدبرهنگی" هم هست اگر چشمانتان کمی تیز بین باشد: ( شما بخوان چشم چران)

اوه !!! حرفم را پس میگیرم بدحجابی وجود دارد اما فقط در مساجد:

و خوب با این وضعیت آزادی تا عضویت در اتحادیه اروپا فقط یک یا حسین دیگر فاصله دارند

استانبول

این ایام شریفه ارتحالیه ، ما در بلاد قستطنطیه مشغول بودیم به عذا داری و گریه و ندبه! نه البته در غم و فراغ آن مرتحل که در افسوس و ماتم مرگ فرهنگ و هنر و نژاد ایرانی در این گنداب اسلامی گری.

و سلام و صلوات به روح آتانورک کبیری که دندان کرم خورده اسلام عثمانی را از بیخ کند و دور انداخت در طریق خلاف آنچه که در ایران روی داد در دنبال سراب سعادت اسلامی من باب حدیث قدسی ایرانی خلایق هر چه لایق.

و خوب اگر حالی بود و عمری بعدا رهنمودی در باب سفر به استانبول.

دوباره میسازمت وبلاگ !

بالاخره این منو پنو های پرشین بلاگ در این لپتاپ ما نمایان شد لبخند و این یعنی اینکه ما از این به بعد تا نقص فنی بعدی باز در خدمت امت حزب الله خواهیم بود.

البته بعد از ایام سوگواری پیش رو که قرار است ما در آن سوی آبها اشک بریزیم و . . . برگردیم.

PERSPOLICE

In favour of no copyright law in this damn country, I saw "Perspolice" by "Marjan Satrapi" last night. It was realy interesting and was a brief contemporary history of afflicted IRAN. But i had to explain a lot about the movie to my little "Pary" who was crying for little" Marjan " who leaved her country in her childhood.

this damn persianblog!!!!

I dont know what happend to my laptop. I am not able to see the Persianblog toolbars so I cant change my keybord language to Farsi and also alignment is impossible.

ما توقبف شده ایم.

ما فعلا گرفتار تیغ تیز سانسور مامان پری هستیم. خودش که وبلاگش را آپ نمی کند بماند ما را هم به محاق توقیف برده است!

(بدون عنوان)

حال نوشتن نیست.

خیام

خداوکیلی شعر خیام اینجوری دیده بودین؟

روزی که گذشت هیچ از او یاد مکن فردا که نیامده است فریاد مکن

برنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

عید غدیر

ما رفته بودیم چابهار در این ایام ماضیه تعطیل برای فرار از سرمای زمستانی.

و مستفیض شدیم از این شعر بالای مسجدی که می گفت:

چراغ مسجد و محراب و منبر ابوبکر و عمر عثمان و حیدر.

و آن را در جواب اس ام اس چند نفری که عید غدیرشان را به ما تبریک میگفتند ارسال کردیم من باب حال گیری.

و بر در و دیوار شهر هم شعارهایی دیدیم با مضمون : عید غدیر تحمیلی.

در فرودگاه مهر آباد هم در فاصله زمانی تاخیر چندین ساعته هواپیما جزوه ای را قرائت کردیم بنام صفیر هدایت که مملو بود از ک... شعرهای اسلامی که میگذاریم برای وقت دیگر تا سر فرصت یک دل سیر بخندیم به حماقت مسلمین.

برف


این روزها در شرکت حسابی سرم شلوغ است. کارها عقب است و مهندس ماهر هم ندارم. برف هم که بیاید خانم مهندس ها تعطیل اند چه برسد به اینکه محمود رسما هم تعطیل کرده باشد.

یک پرواز هم رفته ام شیراز اما پرواز بعدی به مقصد بعدی کنسل میشود و مجبور میشوم با اتوبوس برگردم تهران.

این عکس بالا هم که وضعیت مهر آباد.

هواپیمای قبل از ما لیز میخورد ! باند بند می آید. همه پرواز ها دو سه ساعتی تاخیر می خورند . هواپیمای ما تنها هواپیمایی است که میپرد. نمیدانم شانس است یا بد شانسی.

معاون شرکت در راه آمدن به شرکت خبر صانحه پرواز تهران شیراز را از رادیو میشنود دلش هزار راه میرود. با ترس و لرز در دفتر را باز میکند . انتظار گریه و زاری در مرگ من را دارد. خیالش راحت میشود. من هنوز نمرده ام

طلاق دم دست

یکم:

رفته ایم دنبال آپارتمان. یک دخمه را بهمان نشان داده اند.

ته راهروهای باریک راه پله طبقه چهارم. یک واحد مسکونی میان واحد های تجاری ، آرایشگاه زنانه و فلان و بهمان و البته به قیمت خون پدرشان.

از پله ها که پائین می آئیم پری به مامانش میگوید همین جا خیلی خوبه که ، خواستی طلاق بگیری فقط یک طبقه می آیی پائین.

(طبقه پائین دفتر ازدواج و طلاق بوده )

دویم:

به نظر شما در منطق سانسور و حفاظت از امنیت ملی ،‌ چرا نابینایان محترم نباید احوالات شخصی خودشان را برای دیگران پست کنند؟

عکس از یکی از دفاتر پست گرگان.

سیم:

راستی این بلاگ رولینگ کوفتی چرا ما را پینگ نمی کند؟ آیا بخاطر این است که ما IR هستیم؟

وقتي محجبه اي جو گير ميشود

اصلا یعنی چی زنان؟

در راستای اینکه مایی که بابای پری باشیم از همان عنفوان جوانی در مبارزه در راه احقاق حقوق شهروندی قائل به تمایز جنسیتی نبوده ایم لذا در بسیاری از بره ( به ضم باء و فتح راء و سکون هاء- جمع برهه) این جریده نسوان را تورقی میفرمودیم از سر تا به ته و به همین دلیل بر اساس وسائس ( جمع وسوسه) خناسانه این حواگونه گان امروز بالکل از دین بی دین گشته ایم و حالمان به هم میخورد از انواع تبعیضات شرعیه فی ما بین زنان و رجال لذا در همین راستا تشکر خالصانه و مخلصانه خود را نثار قوه محترم قضائیه مینماییم در مهر و موم این جریده متبرج نسوانی و پیشگیری از اضمحلال اخلاقیات قدسی و شعر و شعور الهی مابقی مسلمین.

بشین نون و ماستتو بخور

ما رفته ایم خانه محسن اینها.

میپرسد راستی این قطعنامه سوم علیه ایران تصویب شد؟

می گوئیم هنوز نه اما اگر این محمود دستنوشته ها با آن کمیته دفاع از فلان و بهمانش بتواند چهره بزک کرده جامعه ایران را بزداید حتما تصویب خواهد شد.

و این چنین بود که جملگی محمود را لعنت کردیم.

ذوب در ولایت

زنان در ترکیه چگونه به دانشگاه میروند