طلاق دم دست

یکم:

رفته ایم دنبال آپارتمان. یک دخمه را بهمان نشان داده اند.

ته راهروهای باریک راه پله طبقه چهارم. یک واحد مسکونی میان واحد های تجاری ، آرایشگاه زنانه و فلان و بهمان و البته به قیمت خون پدرشان.

از پله ها که پائین می آئیم پری به مامانش میگوید همین جا خیلی خوبه که ، خواستی طلاق بگیری فقط یک طبقه می آیی پائین.

(طبقه پائین دفتر ازدواج و طلاق بوده )

دویم:

به نظر شما در منطق سانسور و حفاظت از امنیت ملی ،‌ چرا نابینایان محترم نباید احوالات شخصی خودشان را برای دیگران پست کنند؟

عکس از یکی از دفاتر پست گرگان.

سیم:

راستی این بلاگ رولینگ کوفتی چرا ما را پینگ نمی کند؟ آیا بخاطر این است که ما IR هستیم؟

0 نظرات:

ارسال یک نظر