tag:blogger.com,1999:blog-78166912274600379692024-02-07T09:11:30.621+03:30من و پریمحمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.comBlogger54125tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-29385083891963596812010-05-10T08:32:00.005+04:302010-05-10T09:47:27.371+04:30بذر<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjcH9lCWmQUSDQT53gdZLNXqukahjs724giHTFJLxytiHhW4sr73oMRnhqhoi8EC_7yzA0Vn-oCTpkPomKMREPCXjp5AapGD73IhMa0MiEkMvEfs-jJ2p5vfwDzBeMxLsOGPnPD-UnE6KoK/s1600/farzad.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5469487696458558162" style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 214px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjcH9lCWmQUSDQT53gdZLNXqukahjs724giHTFJLxytiHhW4sr73oMRnhqhoi8EC_7yzA0Vn-oCTpkPomKMREPCXjp5AapGD73IhMa0MiEkMvEfs-jJ2p5vfwDzBeMxLsOGPnPD-UnE6KoK/s320/farzad.jpg" border="0" /></a><br /><br /><div align="justify">اعدام فرزاد کمانگر آسان بود . طنابي و گردني ، لگدي به صندلي زير پايش و شايد کمي التيام در شهوت آدم کشي جلاد.</div><div align="justify"><br /></div><p align="justify">نه تنها آسان بود که اجر اخروي آقايان را هم تضمين کرد. به قول معروف هم فال بود و هم تماشا. بالاخره آناني که آلوده اند به فساد و لواط و تجاوز بايد يک ثوابي هم بکنند براي پاک کردن گناهان کبيره شان.</p><p align="justify"></p><p align="justify">اما ،</p><p align="justify">با بذري که مرگ فرزاد در روح و جان شاگردانش پاشيد چه ميکنند؟</p><p align="justify">اعدام انديشه ديگر به اين آساني ها نيست ها حضرات. گفته باشم.</p><p>******************************************</p><p>پ. ن :</p><p align="justify">ماههاست که در زندانم ، زنداني که قراربود اراده ام را ، عشقم را و انسان بودنم را درهم بشکند .<br /><br /> زنداني که بايد آرام و رامم ميکرد چون "برده اي سر براه " ،</p><p align="justify"> ماههاست بندي زنداني هستم با ديوارهايي به بلنداي تاريخ . ديوارهايي که قرار بود فاصله اي باشد بين من ومردمم که دوستشان دارم ، بين من و کودکان سرزمينم فاصله اي باشد تا ابديت ،</p><p align="justify"> اما من هر روز از دريچه سلولم به دور دستها ميرفتم و خود را در ميان آنها ومثل آنها احساس مي کردم و آنها نيز دردهاي خود را در منِ زنداني ميديدند و زندان بين ما پيوندي عميق تر از گذشته ايجاد نمود . قرار بود تاريکي زندان معناي آفتاب و نور را از من بگيرد ، اما در زندان من روئيدن بنفشه را در تاريکي و سکوت به نظاره نشستم.</p><p align="justify"> قرار بود زندان مفهوم زمان و ارزش آن را در ذهنم به فراموشي بسپرد ، اما من با لحظه ها در بيرون از زندان زندگي کرده ام وخود را دوباره به د نيا آورده ام براي انتخاب راهي نو.<br /><br />و من نيز مانند زندانيانِ پيش از خود تحقيرها ، توهينها و آزارها را ذره ذره ، با همه وجود به جان خريدم تا شايد آخرين نفر باشم از نسل رنج کشيدگاني که تاريکي زندان را به شوق ديدار سحر در دلشان زنده نگه داشته بودند.<br /><br /> اما روزي "محاربم " خواندند ، مي پنداشتند به جنگ "خدا"يشان رفته ام و طناب عدالتشان را بافتند تا سحرگاهي به زندگيم خاتمه دهند و از آن روز ناخواسته در انتظار اجراي حکم ميباشم.</p><p align="justify"> اما امروزکه قرار است زندگي را ازمن بگيرند با "عشق به همنوعانم" تصميم گرفته ام اعضاي بدنم را به بيماراني که مرگ من ميتواند به آنها زندگي ببخشد هديه کنم و قلبم را با همه ي" عشق ومهري" که در آن است به کودکي هديه نمايم . فرقي نميکند که کجا باشد بر ساحل کارون يا دامنه سبلان يا در حاشيه ي کوير شرق و يا کودکي که طلوع خورشيد را از زاگرس به نظاره مي نشيند ، فقط قلب ياغي و بيقرارم در سينه کودکي بتپد که ياغي تر از من آرزوهاي کودکيش را شب ها با ماه وستاره در ميان بگذارد و آنها را چون شاهدي بگيرد تا در بزرگسالي به روياهاي کودکي اش خيانت نکند ، قلبم در سينه کسي بتپد که بيقرار کودکاني باشد که شب سر گرسنه بر بالين نهاده اند و ياد "حامد " دانش آموز شانزده ساله شهر من را در قلبم زنده نگهدارد که نوشت ؛ "کوچکترين آرزويم هم در اين زندگي برآورده نميشود " وخود را حلق آويزکرد.<br /><br /> بگذاريد قلبم در سينه کسي بتپد مهم نيست با چه زباني صحبت کند يا رنگ پوستش چه باشد فقط کودک کارگري باشد تا زبري دستان پينه بسته پدرش ، شراره ي طغياني دوباره در برابر نابرابريها را در قلبم زنده نگهدارد. قلبم در سينه کودکي بتپد تا فردايي نه چندان دورمعلم روستايي کوچک شود وهر روز صبح بچه ها با لبخندي زيبا به پيشوازش بيايند واو را شريک همه ي شادي ها وبازيهاي خود بنمايند شايد ان زمان کودکان طعم فقر وگرسنگي را ندانند ودر دنياي آنها واژه هاي "زندان ، شکنجه ، ستم ونابرابري" معناي نداشته باشد.</p><p align="justify"> بگذاريد قلبم در گوشه اي از اين جهان پهناورتان بتپد فقط مواظبش باشيد قلب انسانيست که ناگفته هاي بسياري از مردم وسرزمينش را به همراه دارد از مردمي که تاريخشان سراسر رنج واندوه ودرد بوده است. بگذاريد قلبم در سينه ي کودکي بتپبد تا صبحگاهي از گلويي با زبان مادريم فرياد برارم : "من ده مه وي ببمه باييه خوشه ويستي مروف به رم بو گشت سوچي ئه م دنياييه " معني شعر : مي خواهم نسيمي شوم و"پيام عشق به انسانها" را به همه جاي اين زمين پهناور ببرم.<br /><br /> فرزاد کمانگر</p><p align="justify"> بند بيماران عفوني ، زندان رجايي شهر کرج </p><p align="justify">مورخ 8/10/87 </p><p align="justify">تاريخ نگارش ؛ 2/10/87 بند امنيتي 209 اوين</p>من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-48980907290859195352010-05-08T10:21:00.015+04:302010-05-08T12:35:21.530+04:30اندر باب کليپ جديد آرش و ارزشهاي جامعه<div align="center">پري جان ! به نظرم اين اصلا عادلانه نيست.<br /><br /><br />کسي که در اوج شهرت باشد با انتشار اينترنتي يک فيلم آميزش جنسي خصوصي با خاک يکسان شود و از آن طرف ، يکي ديگر که رسما در فيلمهاي پورنوي امريکايي ايفاي نقش کرده مشهور شود و بر صفحه تلوزيونهاي ما ظاهر شود.<br /><br /><br />نفر اول به انحاي مختلف انتساب فيلم مزبور را به خودش <a href="http://www.youtube.com/watch?v=8LG7y1W3iwg">تکذيب </a>کرده<br /><br /><br /><br /></div><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5468798080446999266" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 180px; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj7BQI4nNa12ra9yrX1PRViu6K7-fwL9ITFPNtf4y5DbppEE3YhboNSD1e960HTDQzpg3OiQlISrck4G4-KMWyYpHnQ0qGE4cLM6cdALpa7Y3or-kBd6E2OHZ3ec3kJCefu7gfG8Rokhzp8/s320/zahra.jpg" border="0" /><br /><br /><br />ولي نفر دوم برعکس به نوع رفتارش رسما مهر تائيد ميگذارد.<br /><br /><br /><br /><br /><br /><p align="center"><br /><iframe allowfullscreen='allowfullscreen' webkitallowfullscreen='webkitallowfullscreen' mozallowfullscreen='mozallowfullscreen' width='220' height='199' src='https://www.blogger.com/video.g?token=AD6v5dxsB_7YK2fU3tjKYy_sjjJGArRT1pZLfqd9LuhDFjeAhGL0EduKBXKQGGNPJ7qbT1wgux3HR0TKiojoq8OR' class='b-hbp-video b-uploaded' frameborder='0'></iframe></p><br /><br /><br /><br /><br /><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/آیلار_دیانتی_Ù„ÛŒ">شراره ديانتي ( آيلار لي)</a> ، اينروزها به همراه آرش در کليپي که بجز رنگ آميزي و گرافيک در بقيه موارد خصوصا شعر فاجعه است ، به مهماني خانه هاي ما ميايد:<br /><br /><div align="center">امشب شب باحالاست</div><div align="center">کف بزنين اي والله</div><div align="center">دستا بالا اندشه</div><div align="center">کف بزنين اي والله</div><div align="center">دستا بالا دستا بالا گوگوليم</div><div align="center">تو حال و حوليم همه شنگوليم</div><div align="center">الي اخر. . .</div><div align="center"></div><p align="right"><br /><br /><br /><br /><br />اما شايد نيمه پر ليوان اين باشد که براي ما مردمي که رفتارهاي جنسي -خصوصا براي جنس مونث- برايمان تابوست ، حضور آيلار به همراه آرش ، تربيت اين مفهوم است که به قول مرحوم فروهر در فيلم سوته دلان به ما چه که " زير لحاف کرباسي چه ميدونه کسي چه ميکونه کسي!" هر چند رفتار خانوم ديانتي همچين زير لحاف هم نبوده باشد.<br /><br />و جان آخر کلام اينکه آيا در ديار فرنگ واقعا قحط النسا بوده که از اين جنده خانم - به معناي واقعي کلمه - استفاده شده يا اينکه هدف همان ايجاد تغيير در ذهنيت من و شما بوده که : يارو جنده است که باشد به من و شما چه مربوط است؟<br /></p><p align="center"><br />براي ديدن <a href="http://www.youtube.com/watch?v=ggbZJcv-WGE">کليپ اينجا </a>را فشار دهيد.<br /><br /><br /></p><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5468780745884299650" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 190px; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgwXt-PRXUwn71HAeVtrpk8Pp1bbtFm7Bu1L42ge6KAzlrqbn6otMrId-KY8WQ4EKc9qBdMMs0Ait6D5HeS_djGgp3_Sgh_0vGGNownX-ZaZl962gVgoGvpkuWLHK4BUy62EBktrZrMRX6A/s320/aylar.bmp" border="0" />من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-6637142415468838282010-04-25T12:24:00.003+04:302010-04-25T12:39:17.804+04:30خامنه اي نقطه چيناز روبرو مثل گوساله ميراند. از خط وسط گذشته و پايش را گذاشته روي گاز و راه بندان طرف مقابل را دارد دودره ميکند و به زرنگي اش هم لابد ميخندد و انتظار دارد که من هم کنار بروم چون هي دارد چراغ ميزند.<br /><br />مثل يک بچه سبزي پر رو که حاضر نيست با روز کنار بيايد ؛ کنار نميروم و شاخ به شاخ همديگر را نگاه ميکنيم. مسافر کش خطي است و مسافران روي صندلي عقب وارفته اند و شايد هم ته دلشان خوشحالند که راننده تيز و بزي گيرشان آمده که با زرنگي ميتواند زودتر برساندشان به مقصد.<br />سرانجام ميروم کنارش و سرم را از پنجره ميکنم بيرون که : " خامنه اي . . . . ".<br />يارو بد جوري از تشبه به خامنه اي شرمناک ميشود و سرش را پائين مياندازد و من لبخند گشاد مسافران را روي صورتشان حس ميکنم که ديگر خسته و وارفته نيستند.من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-43992691682888199982010-04-18T11:14:00.004+04:302010-04-18T11:31:12.102+04:30مضاعفديگه رسما حوصله مان سر رفته.<br />مائي که به خاطر فشارهاي کاري و تنگي زمان پروژه ها زماني از خروس خان تا بوق سگ مجبور به حضور در دفتر بوديم و جز براي خواب ، اجبارا به خانه نمي رفتيم ، حالا رسما و عملا بيکاريم.<br />بيست و پنج در صد از مهندسان و نقشه کشان "رليز" شده اند ( خودماني اش ميشود اخراج) و مائي که هر کداممان در آن واحد سه يا چهار پروژه را هندل ميکرديم حالا داريم با تخمهايمان بازي بازي ميکنيم که آيا فلان پروژه مملکت نصيب کدامين شرکت مهندسي ميشود تا مهندسين شرکتهاي رقيب بروند مسافرکشي و صبط دزدي. با اين روند تورمي مملکت که مد نظر ننه جون مهدي خان کروبي هم هست دريافتي ماهانه ما تقريبا نصف شده و تازه باز هم خدا را شاکريم که اخراج نشده ايم !<br /><br />پي آمد اخراج همکاران مازاد بودن سخت افزارها نسبت به آدمهاست و نتيجتا اضافه شدن يک مونيتور ديگر روي ميز بنده که با يکي فيس بوکم را چک کنم و با ديگري وبلاگم را. حسن ديگر اخراجشان اين است که جاي پارک وافر است و نيازي نيست به دوبله پارک کردن.<br /><br />اما پي آمد فلسفي اين بيکاري اين است که ذهن آدم ميرود جاهايي که نبايد برود. مثلا ياد بيحکمتي اين خداوند چلمنگ مي افتد که پيش بيني نکرده بود که بايد براي همچين سالي به جاي دو تا تخم چهار تا خلق کند.<br /><br />اين ويزاي ما کي مي آيد برويم دنيا را بترکانيم؟من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-84113804690672216732010-04-12T13:13:00.002+04:302010-04-12T13:35:57.085+04:30گربه هه<div align="justify">اصلا به ما چه که گربه ها ميل دارند کارهاي بي ناموسي کنند و بچه پس بياندازند و بعد هم ولشان کنند.</div><div align="justify"> </div><div align="justify">داستان از آنجايي شروع شد که همچين اتفاقي افتاد و يکي از خانمهاي همکار خبرش را هم اعلام کرد که سه تا بچه گربه سر راهي در پارکينگ خانه شان ويلان اند و ونگ ميزنند.</div><div align="justify">قرار شد تا فردا اگر نمردند من يکي شان را مراقبت کنم. </div><div align="justify">فرداش آمده ميگويد که آن دو تاي ديگرشان نبوده اند - احتمالا ننه شان آمده برده شان - و همين يکي را که مانده بايد ببري تا نميرد. ميگويم "به من چه ؟ خودت ببر" که ميگويد "ميخواستي بيخود حرف نزني" و تنها بچه گربه را با شوخي و خنده ميبندد به ريش ما و خودش ميرود پي کارش. لازم به ذکر که يک گربه ديگر هم چند وقت پيش به رغم مخالفت عيال به فرزندي پذيرفتيم که هم اکنون دارد در خانه سروري ميکند.</div><div align="justify">گربه اي را که رمق ندارد و در گند و گوهش غرق است و حتي نا ندارد ميو کند بالاجبار مي برم خانه تا نميرد.</div><div align="justify"> </div><div align="justify">صبح برش ميگردانم شرکت و ميگذارمش در ماشين و ساعت ده به آن همکار محترمه ميگويم که گربه هه تو ماشين است برود شيرش بدهد که چند نفري داد و بيداد ميکنند و کولي بازي در مي آورند که "چرا گذاشته ايش تو ماشين؟ ميميره. سگ هم تو ماشين ميميره حالا تو گربه را گذاشته اي تو ماشين؟ آدم يا نبايد مسئوليت قبول کند يا بايد تا آخرش برود !!" من هم که عصباني شده ام صدايم را بلند ميکنم که " به درک ! خوب بميرد!" </div><div align="justify"> </div><div align="justify">ميروند گربه هه را ميآورند و با سرنگ شير ميچپانند تو دهانش و گربه هه در ساعت يک بعد از ظهر رسما ميميرد.</div><div align="justify"> </div><div align="justify">حالا من را به چشم قاتل گربه نگاه ميکنند.</div><div align="justify"> </div><div align="justify">بنده هم رسما حسم اين است که کون لق گربه هه و بقيه شان. مرد که مرد. به تخمم که مرد. ميخواستند خودشان ببرند و گند و گوهش را بشورند و کار و زندگيشان را وقفش کنند.</div><div align="justify"> </div><div align="justify">شما هم اگر ميخواهيد من را محکوم کنيد اول برويد يک گربه مردني اسهال را با پنبه پاک کنيد ببينيد چه حسي دارد بعد بنده در خدمتتان هستم.</div><div align="justify"> </div><div align="justify"> </div><div align="justify"> </div>من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-38770095268889551612010-03-27T09:58:00.003+04:302010-04-12T15:24:34.208+04:30زلفعليهفت فروردين 89<br /><br />پري جان ! حکايت کچله است که اسمش را گذاشته بود زلفعلي.<br />تو اين وانفساي به گا رفتن اقتصاد مملکت که همگي داريم با تخمهايمان بازي بازي ميکنيم آقا دستور همت و کار مضاعف داده.من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-58409599470010794102010-03-02T17:25:00.003+03:302010-03-02T17:32:50.764+03:30توقيف اعتماد و ايران دختدر مورد توقيف ايران دخت من مسئوليتش را در بست قبول ميکنم . عطف به <a href="http://manvapary.blogspot.com/2010/02/blog-post_09.html">اين</a> و<a href="http://manvapary.blogspot.com/2009/02/blog-post.html"> اين</a>. اما توقيف اعتماد اصلا به من ربطي ندارد ها.من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-64174624125126398972010-02-16T11:27:00.003+03:302010-02-16T11:32:25.040+03:30تفهيم اتهامبيست و دوم بهمن ماه 88<br /><br />اسپري فلفل خورده ، زيپ کاپشن دريده شده و در محاصره پاسداران ولايت و در حال گوگيجه که حالا چه خاکي به سرمان کنيم ، شخصي انگشت سبابه اش را به سمت صورت ما نشانه ميروند و عليه ما شهادت ميدهد که : من اين را ميشناسم ، اين از زمان قاجاريه مزدور انگليسي هاست !!!!!!من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-1375652161085745472010-02-09T09:58:00.009+03:302010-02-09T12:19:41.611+03:30اين سينه هاي مرمري<div><div><div align="justify">20 بهمن ماه 88</div><br /><br /><br /><div align="justify">(به دليل کاهش سرعت اينترنت ناشي از برخورد لنگر کشتي به فيبر نوري عکسهاي اين مطلب در فرصتهاي بعدي آپ خواهد شد.)</div><br /><br /><br /><div align="justify">پري جانم:<br />عرض شود که در السنه ماضيه که ما در عنفوان شباب بوديم که اينترنت نبود! فوقش يک کاغذ اخباري بود که ميرزا صالح خان شيرازي ماهي يکبار به امر دربار ميچسباندش بيخ ديوار. مثل حالا نبود که هر ننه قمري و گروهبان قندلي براي خودش وبلاگ بزند و تاربنماياند و في اليوم ده بار آپش کند و اسلام و مسلمين را بيندازد به ورطه خطر.<br /><br />القصه بعد از کاغذ اخبار ما به يک دفعه عيون گشوديم و ديديم که اي دل غافل ! دوم خرداد شده و بهار مطبوعات شده و ژورناليسم سياسي غوغا ميکند و رهبري ميلرزد. در آن ايام نميدانم چه حکايتي بود که ما هرچي ميخوانديم درش تخته ميشد! کار به جايي رسيد که ما محض خاطر جماعت ميزا بنويسان و روزينامه نگاران گفتيم يک چند صباحي عينک را غلاف کنيم و بيخيال جرايد شويم باشد که آنان را از نان خوردن نيندازيم.<br /><br />ايام گذشت و 22 خرداد شد. گويا مملکت کمي تا قسمتي به لرزه در آمده بود و ما بيخبر بوديم ! گفتيم برويم چندتا جريده ابتياع کنيم ببينيم دنيا دست کيست که ديديم اوهوووووو!!!! چقدر مهناز افشار !! اوهووووو!! چقدر ليلا بلوکات !!!!! چقدر استفاده ابزاري از زن!!!! دهه اين خانومه کيه کون لختشوگذاشته رو تهران و حرکات موزون ميکنه ! به به ! به به! من چقدر خوشبختم همه چيز آرومه !!!! هيچ خبري هم از ژورناليسم سياسي نيست.</div><br /><br /><br /><div align="justify"></div><br /><br /><br /><div align="justify">گفتيم حالا که اينجوري است ما همان برويم وبلاگ بخوانيم . کليک اول را که زديم ديديم اينه:</div><br /><br /><br /><div align="justify"></div><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5436162535498126178" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 279px; CURSOR: hand; HEIGHT: 174px; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiXq446mQY8COWgX-uIBZXeE5Ne6MuYTHmLfNq5VhfKsdBPzL7_2udPBcdBgZQLT5rNmVjA-h_sEeSNioV02NNmETMzI9F64o0IJph_ZdpUe_sf5oNyI7eVryr2elaxax_XGq2NooFTpo9z/s200/blogfa.jpg" border="0" /><br /><br /><div align="justify"></div><br /><div align="justify">کليک دوم را که زديم ديديم اينه:</div><br /><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5436162943422778290" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 200px; CURSOR: hand; HEIGHT: 108px; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh-s1a-Bxed4NT1mGmht_0I1tfy9hDlwBEdhyYOSiI2VvqygGOFUTE8EsJ61R8mXgf8Ne9E-KZp2wr5uM6J1Itws6tVtVqJRoSNU9oUpRZ9CVT1JeWjfjvEAoisRCCr9PuXUslQsoFudPmt/s200/persian.jpg" border="0" /><br /><br /><div align="justify">کليک سوم را که زديم ديديم فيلتره.</div><br /><br /><br /><div align="justify">وبلاگ چهار م را که کليک نموديم صاحابش اوين بود!</div><br /><br /><br /><div align="justify">اي بابا ! اين چه نحسي است که ما داريم؟ برويم کشکمان را بسابيم و وبلاگ خواني را بگذاريم کنار ! باز ما هرچه خوانديم تخته شد؟</div><br /><br /><br /><div align="justify">انشاالله در رجوع مجددمان ، وبلاگها سرشار باشند از مهناز و ليلا و جنيفر و لاغير و دل رهبري شاد شود.</div><br /><br /><br /><div align="justify">آدم ياد آن شعار معروف مي افتد که :</div><br /><br /><br /><div align="justify">اين سينه هاي مرمري هديه به بيت رهبري </div></div></div>من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-1827735009705374762010-02-08T14:15:00.002+03:302010-02-08T14:19:33.028+03:30به روحش صلوات<div dir="rtl" style="text-align: right;">پری جان!<br /><br />ما که پیر شدیم و خرفت اما از تو که جوانی میپرسم این غیر منطقی است که من به خاطر داونلود نشدن یک فایل شش مگی به روح این سید علی هی صلوات میفرستم؟<br /></div>من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-74477983417017710032010-02-02T08:47:00.006+03:302010-02-02T09:47:30.250+03:30من و پري و رفيق بد و دهه فجر<div align="justify"><em>سيزدهم بهمن ماه هشتاد و هشت</em></div><div align="justify"> </div><div align="justify">و خوب صد البته اگر از آنهايي که به راه خلاف رفتند و بعد نادم شدند بپرسيد که چي شد که اينجوري شد ، حکما يکي از اصلي ترين و دم دست ترين دلايلشان اين است که : رفيق بد.</div><div align="justify">و اليوم ، يکي از همين <a href="http://dastneveshte-ha.blogspot.com/">رفقاي ناباب </a>در سر راه ما قرار گرفت و مايي را که به حکم جبر روزگار وبلاگمان به باد فنا رفته بود و در ترک بوديم و داشتيم نان و ماستمان را در گوشه عزلت ميخورديم به جنس نابي و ذغال خوبي فريفت و به قول خودش با دم مسيحايي اش روح مرده وبلاگ پرشين بلاگمان را در کالبد بلاگ اسپات دوباره دميد که الهي خدا از سر تقصيراتش نگذرد و هرچه مثقالا ذره شرا يره. الهي آمين.</div><div align="justify">و البته لازم به ذکر است که رنگ آميزي در وديوار و لينک و پينکش را هم هنوز تمام نکرده و هنوز اينجا بتا ورژن است باصطلاح. متن و موتنش با من است و قر و فرش با او.</div><div align="justify"></div><div align="justify">فلذا پيشاپيش ما مسئوليت هر پي آمدي از جمله توهين به ولايت و شاشيدن به امنيت و دوپهلو حرف زدن نخبگان و سانديس خوردن پخمه گان و غيره را مستقيما حواله ميکنيم به خود مزدور دست نوشته هايش که مسلما آن "دست" دستنوشته هايش يکي از همان دستهاي نيمه پنهاني است که البته روزنامه وزين و محترم کيهان هنوز وقت نکرده تا دستش را رو کند اما از آنجايي که وبلاگش فيلتر است لابد حکما يک ريگي به کفشي ، يک ککي به تنباني و يک کرمي به جايي اش بوده که فيلترش کرده اند وگرنه چرا رجا نيوز فيلتر نميشود؟ و تازه برود خدا را شکر کند که زورشان به بلاگر نرسيده تا مثل پرشين بلاگ " من و پري " را کلا پاک کنند انگار نه انگار که خاني آمده و خاني رفته. </div><div align="justify"></div><div align="justify">در هر حال اين وبلاگ هنوز هم قرار است وبلاگي خصوصي باشد <a href="http://darbarehmanvapary.persianblog.ir/#4751513">بين من و پري </a>و از شما چه پنهان به محض اينکه اين دستنوشته هاي معلوم الحال ليبرال يک ثباتي در اينجا برقرار کرد و نظام را مستقر نمود و ما قدرت را به دست گرفتيم کعينهوا رابطه امام راحل امت و بازرگان معلوم الحال ليبرال دمار از روزگارش در ميآوريم تا او باشد که در آستانه سي و يکمين ايام الله فجر بيايد و بخواهد انقلاب سبز مخملين نرم بکند از طريق احياي وبلاگهاي به گا رفته در کالبد جديد.</div><div align="justify"></div>من و پريhttp://www.blogger.com/profile/12652706797580344261noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-86005661280581438372009-02-23T08:33:00.000+03:302009-04-10T08:34:02.192+04:30ایران دخت<a name="10214578013051140909" class="entry-author-attribution-link friend-link" target="_blank" href="http://www.google.com/reader/view/user/10214578013051140909/state/com.google/broadcast"></a><div class="entry-body rtl"><div><div class="item-body"><div><div style="direction: rtl; text-align: right;"><p>در نبودن "زنان" شهلا شرکت و در جای خالی چهارچوب قرمز رنگ اشپیگل و تایم گونه " شهروند" ، ناخوداگاه " ایران دخت " ترا جذب خود میکند با نامش و چهار چوب قرمزش.</p> <p>و به شناسنامه مجله که نگاه میکنی و نام محمد قوچانی را میبینی و مریم باقی را میفهمی که راه به بیراه نبرده ای. مجله ای که بسیار شبیه است به شهروند و ته سایه ای دارد از زنان.</p> <p>خدا اخر و عاقبتش را به خیر کند ان شاالله.</p></div></div></div></div></div>محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-5886828885627294012009-02-18T08:34:00.003+03:302010-02-09T10:40:33.791+03:30بانکوک<p>بانکوک شلوغ است و پلوغ است و پر ترافیک. انگاری تهران خودمان در اطراف توپخانه و شوش منتها با اتومبیلهای رنگارنگ و رانندگی آدمیزادتر. بجز اتوبوسهایشان که اگر میخواهید سوارشان بشوید باید در حال حرکت بالا بپرید و در حال حرکت به بیرون بجهید !!!</p><p>اگر کرم خرید کردن ندارید و از دیدن معابد خوشتان نمی آید کلا بی خیال بانکوک شوید.</p>محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-52101292751230621342009-01-27T08:34:00.001+03:302010-02-03T12:43:41.799+03:30بدون شرح<div style="TEXT-ALIGN: center"><span class="entry-author-name"></span><img alt="" src="http://i39.tinypic.com/9zy8es.jpg" /><br /><br /></div>محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-22363124279849053472009-01-25T03:25:00.001+03:302010-02-03T12:44:10.323+03:30بدون شرح<div style="TEXT-ALIGN: center"><img src="http://i44.tinypic.com/20fyc1c.jpg" /></div>محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-33595211147506017472009-01-18T03:26:00.000+03:302009-12-14T03:29:00.330+03:30خریت که شاخ و دم ندارد<span class="Apple-style-span" style=" border-collapse: collapse; font-family:arial, sans-serif;font-size:13px;"><p style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: 13px; "></span></p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">یکم :</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">اینکه میگویند خر شاخ و دم ندارد از آن حرفهای گهربار است.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">الاغی که در ازمنه ماضیه در سایه سحاب دیکتاتوری سردار تکریتی قادسیه حتی جرات عر و عر نداشته به یمن همین دموکراسی اهدایی غربی ، کفشش را حواله رئیس جمهوری میکند که به او هنر عر و عر را ارزانی داشته.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">حالا ان به جهنم ،</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">اینکه میگویند خریت شاخ و دم ندارد واقعا از ان حرفهای گهربار است.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">در همین تجریش خودمان احمار، مسابقه کفش پرانی برگذار کرده اند آنهم به چهره کی؟ اوبامای بدبخت!! همانی که قرار است همانند کلینتون بر چهره جنگ طلبی بوش خط بطلان بکشد و فقط رئیس جمهور امریکا باشد به جای رئیس جمهور جهان.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">و حالا اگر او هم خری باشد همانند اینهاو زعمایشان لابد باید عکس العملش این باشد که : دهن این امت حمار را باید گائید بس که حمارند!!</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">فکرش را بکن چه حالی میکنند جماعت جهود از پرتاب کفش به چهره اوباما و ملک فهد و حسنی مبارک در تجریش ایران.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">به جان خودم ان موساد اصلا لازم نیست پولی خرج کند برای ایجاد تفرقه در ملت حمار. اینها خودشان مشفول و مشعوفند از جفتک پرانی.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">دویم:</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">این جملات ذیل در راستای ارسال کشتی جنگی جهت محافظت از کشتی هدایای مردم ایران به مردم غزه از وبلاگ <strong>ملا حسنی</strong> نیست. از روزنامه رسالت است:</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">کشتی اعزام شده نباید بدون اسکورت به سمت غزه میرفت، اکنون که رفته لازم است همان کشتی یا کشتی دیگری را با اسکورت قایقهای توپدار و سریعالسیر نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران اعزام کنیم تا امنیت محموله را در مواجهه با اولا دزدان دریایی و ثانیا با رژیم اشغالگر قدس که مانعی برای امدادرسانی ایجاد میکنند، تامین نماییم.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">کشتی اعزامی دوم همراه با 4 اسکورت در اطراف باید در مسیر آبهای بینالمللی حرکت کرده و در این مسیر هر مانعی را با استفاده از مشت آهنین سلاحهای قایقهای تندرو از سر راه بردارد.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">نگارنده یقین دارم که ارتش رژیم صهیونیستی که بعد از 33 روز نتوانست حریف حزبالله لبنان شود و 21 روز است که تکتیراندازهای حماس گردان گردانش را در حومه خانیونس زمین گیر کردهاند اگر از عزم و اراده شهادتطلبانه سربازان امام زمان مستقر در قایقهای تندرویی که کشتی حامل دارو و غذا را اسکورت میکنند آگاه شوند فرار را بر قرار ترجیح خواهند داد.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;"> </p><p dir="rtl" style="text-align: justify;">به فرض ممانعت، در نبردی جانانه با قایقهای اسکورت ماموریت خود را در رساندن کشتی به ساحل غزه به نحو احسن انجام میدهند و تا مرز شهادت میجنگند یا در این درگیری منطقهای پیروز می شوند و یا به لقاءالله میپیوندند.</p><p dir="rtl" style="text-align: justify;"><img title="قهقهه" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/24.gif" border="0" alt="قهقهه" /></p><p></p></span>محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-83875509020526037392009-01-05T03:29:00.002+03:302010-02-03T12:52:45.814+03:30خرید در تایلند<span class="Apple-style-span" style="BORDER-COLLAPSE: collapse;font-family:arial, sans-serif;font-size:13;" ><p dir="rtl">یکی از موضوعات سفر به تایلند معمولا خرید کردن است.<img title="خمیازه" alt="خمیازه" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/37.gif" border="0" /></p><p dir="rtl">بهترین مکان برای خرید بانکوک است. قیمتها در پوکت با قیمتها در بانکوک تفاوت فاحش دارد. قیمتها در پاتایا نیز از بانکوک بالاتر است.</p><p dir="rtl">اگر شما کرم تماشای ویترینها <img title="هیپنوتیزم" alt="هیپنوتیزم" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/43.gif" border="0" />و خرید کردن دارید ،برای خرید در بانکوک میتوانید به فروشگاهها و SHOPING CENTER های محله "پراتون امPERATUN AM" سری بزنید و وقتتتان را آنجاها تلف کنید. اما توصیه من این است که پولتان را آنجاها حرام نکنید. این مراکز شیک و پیک فقط به درد تماشا و انتخاب جنس و براورد قیمت میخورد. بعد از اینکه قیمتهای اجناس در این فروشگاهها دستتان آمد خرید خود را از ساعت 8 شب به بعد از دستفروشهای کنار خیابانها بکنید و <em><strong>چانه زنی</strong></em> را هم فراموش نکنید.</p><p dir="rtl">به قیمت روی اجناس توجه نکنید این قیمتها فقط برای فریب شماست<img title="هورا" alt="هورا" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/36.gif" border="0" />. یک ماشین حساب همراه داشته باشید و قیمت هر کالا را ضرب در 0.35 کنید!! و به فروشنده نشان دهید. فراموش نکنید که این کار را با لبخند <img title="نیشخند" alt="نیشخند" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/4.gif" border="0" />و ملایمت انجام دهید و نه مثل ایران با گردن کلفتی که : مرتیکه چه خبرته مگه سرگردنه است!!!<img title="عصبانی" alt="عصبانی" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/14.gif" border="0" /> فروشنده هم یا قیمت شما را قبول میکند -که در این صورت مطمئن باشید بازهم سرتان کلاه رفته <img title="هورا" alt="هورا" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/36.gif" border="0" />اما راه برگشت ندارید مگر اینکه خیلی پر رو و نامرد باشید و بزنید زیر حرف خودتان.- یا هم معمولا رقم جدیدی را پیشنهاد میکند و این روال تا رسیدن به توافق طرفین ادامه پیدا میکند. در صورت عدم توافق اگر هم راهتان را بگیرید و بروید معمولا فروشنده دوباره صدایتان میزند و رقمش را تعدیل میکند. <img title="بازنده" alt="بازنده" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/30.gif" border="0" /> یک جفت کفش به رقم 2000 بات به همین روش به قیمت 700 بات خریداری شد.</p><p dir="rtl">اگر فروشنده ای هم از قیمت اولیه شما عصبانی شد<img title="کلافه" alt="کلافه" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/102.gif" border="0" /> خوب به درک! روش خودتان را عوض نکنید. در فروشگاهی دیگر مطمئنا همان جنس را میتوانید پیدا کنید ، اینبار رقم پیشنهادی را کمی بالاتر ببرید.<img title="لبخند" alt="لبخند" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/1.gif" border="0" />یادتان باشد تخفیف گرفتن از بانوان<img title="قلب" alt="قلب" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/8.gif" border="0" /> تایلندی راحت تر است. مردان تایلندی <img title="سبز" alt="سبز" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/31.gif" border="0" />چون خیال میکنند شما برای گائیدن مادر و خواهرشان به انجا رفته اید کمی پرخاشگرترند اما در هرصورت یادتان باشد تایلند یعنی سرزمین لبخند.<img title="خنده" alt="خنده" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/21.gif" border="0" /></p></span>محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-74736082887202175332008-12-01T03:31:00.000+03:302009-12-14T03:31:57.033+03:30تایلند<span class="Apple-style-span" style="font-family: arial, sans-serif; font-size: 13px; border-collapse: collapse; "><p style="text-align: right; ">یکم : </p><p>عطف به مطلب <a href="http://manvapary.persianblog.ir/post/222/" target="_blank" style="color: rgb(34, 68, 187); ">دوم تیرماه</a> دوباره پول این مملکت را صرف آبادانی بلاد کفر کردیم.<img title="شیطان" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/19.gif" border="0" alt="شیطان" /></p><p>و چون مطالب آنچنان مفیدی درباره سفر به بلاد خارجه در تارنماها و وبلاگها پیدا نکردیم لذا تجربیات سفر خودمان را اینجا خواهیم نگاشت تا بلکه عبرت سایرین شود <img title="لبخند" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/1.gif" border="0" alt="لبخند" /></p><p>دویم:</p><p>فعلا حالش را هم نداریم باشد برای فردا.<img title="زبان" src="http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/10.gif" border="0" alt="زبان" /></p><p style="text-align: center; "><img src="http://i40.tinypic.com/10f98bq.jpg" alt="" width="368" height="363" /></p></span>محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-1269507298935130422008-12-01T03:30:00.000+03:302009-12-14T03:31:17.081+03:30تایلند - چگونه تور رزرو کنیم<span class="Apple-style-span" style="font-family: arial, sans-serif; font-size: 13px; border-collapse: collapse; "><p>اگر موضوع سفر شما تایلند است یک اصل اساسی را باید از همین تهران مد نظر داشته باشید: چانه زنی!</p><p>این چانه زنی از همان اژانسی که برنامه سفر شما را می چیند شروع میشود خصوصا اگر شما بخواهید مختصری تغییرات در برنامه سفرتان بدهید آژانس بازی با قیمتها را شروع میکند و اخرش میبینید که کلاه سرتان رفته. نمونه اش اینکه ما برای 7 شب اقامت در هتلهای چهار ستاره پوکت و بانکوک نفری یک میلیون و دویست و پنجاه هزار تومان پرداختیم و در تایلند فهمیدیم که برخی دیگر برای ده روز بانکوک ، پاتایا و پوکت همین مبلغ را پرداخته اند!!</p><p>موضوع دیگر این است که مهم نیست شما تورتان را از کدام آژانس رزرو میکنید. در نهایت در فرودگاه بانکوک آژانس پرنسس شما را تحویل میگیرد. به عبارت دیگر تمام آژانسها به عنوان کارگزار آژانس پرنسس فعالیت میکنند و اختلاف قیمتها فقط به در صد کارمزد آژانسها و میزان دندان گردی آنها بستگی دارد. بر این اساس با توجه به اینکه ما در تهران با آژانس " آهنگ پرواز" سفر کردیم شما دور این یکی را خط قرمز بکشید و بروید سراغ آژانسهای دیگر.</p><p>در اولین تماس با آژانسها پس از اطلاع از قیمت پیشنهادی، اطلاعات هتلهای پکیج را جویا شوید. با جستجو در اینترنت با حال و هوای هتلها آشنا شوید و بعد در تماس با دیگر آژانسها و ارائه اسامی هتلهای مد نظر خودتان قیمتهای آژانسهای مختلف را مقایسه کنید.</p><p>در مورد وضعیت هتلهای تایلند و هتلهای مورد توصیه بعدا خواهم نوشت.</p></span>محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-45325368629960452562008-11-30T03:32:00.000+03:302009-12-14T03:32:54.010+03:30هیچ<span class="Apple-style-span" style="font-family: arial, sans-serif; font-size: 13px; border-collapse: collapse; "><p>چرا کمی وقت صرف خودم نمیکنم؟</p><p>چرا خودم را وقف پروژه کرده ام؟</p><p>آخرش که کسی دستت درد نکند نمی گوید. سکه ای کف دستت نمی گذارد.</p><p>فقط کرم ، کرم کار است؟</p><p>موهایم سفید شده ! پری بزرگ شده !</p><p>و هیچی به هیچی.</p></span>محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-49875954201533892012008-10-15T06:16:00.000+03:302010-01-21T06:55:46.437+03:30آرامشو پري کلي خوش گذراند و کلي تجربه کسب کرد در ديدن صدفي که ميخزيد و ستاره دريايي که وقتي چپه اش ميکردي خودش را به مردن ميزد و بعد يواشکي راسته ميشد و زير ماسه ها ميرفت و وقتي توي بطري مي انداختيش دست و پايش ميافتاد!<br /><br />يا ديدن دولفينهاي جزيره هنگام ، هنگامي که کنار قايق شنا ميکنند.<br /><br />يا گذر در غارهاي "خربس" و جنگل" حرا".<br /><br />و به ماه هم خوش گذشت در نديدن پوست خربزه در کنار ساحل ، در عدم رانندگي در بين آدمهاي زبان نفهم ساروي زبان. در نديدن نسوان "دماغ دراز سياه پوش" و "مردان کله پخ پلنگي" پوش که به آن لحجه دعوا گونه شان چاشني خشونت را هم قاطي کنند و گير بدهند به ريخت و قيافه ات و تهديدت کنند به فلان و بهمان.<br /><br />و در عوض مردم خونگرم جنوب که حتي پول چائيشان را بايد به زور بهشان بدهي و لبخندي که هميشه بر گوشه لبانشان است و در ديدن ساحل گسترده تا جايي که چشم کار ميکند بدون هيچ مانع و رادعي.<br /><br />آرامش و آرامش و آرامش در ساحل آرام قشم.محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-30257804945652856352008-10-14T06:52:00.000+03:302010-01-21T06:54:32.783+03:30تحريريه خاموشمعرفی وبلاگ <a href="http://www.peaper.blogfa.com/post-117.aspx">تحریریه خاموش</a>:<br /><br />يادتان مي آيد كه از دختر 16 ساله اي نوشتم كه توسط سه مامور پليس مورد تجاوز قرار گرفته بود؟ شنيده ها حكايت از آن دارد كه قاضي پرونده هر سه مامور پليس را از اتهام تجاوز به عنف تبرئه كرده است. ظاهراً قاضي پرونده مجاب نشده كه دخترك به زور مورد تجاوز سه مامور قرار گرفته.<br />و اما بشنويد از دلايل قاضي. يكي از اين سه نفر مامور مجرد بوده و چون مجرد بوده نمي توان موضوع تجاوز او به دخترک را اثبات كرد! يكي ديگر از آنها اگر چه متأهل بوده اما چون همسرش آن شب مسافرت بوده پس جرمش محرز نيست. نفر سوم را هم با چنين دلايلي تبرئه كرده اند.<br />اين در شرايطي است كه دخترک مدعي است تجاوز سه مأمور نيروي انتظامي در حالي اتفاق افتاده بود كه او براي نجات خودش به آنها پناه برده بوده است. خودتان قضاوت كنيد. دختري 16 ساله در شهرستان ورامين از خانه فرار مي كند و به خانه دوستش پناه مي برد. دوست هم سن و سالش بعد از صحبت فراوان دخترك را راضي مي كند كه به خانه برگردد. اما پدر و مادر دخترك از پذيرشش سر باز مي زنند. دخترك به پليس پناه مي برد و به آنها زنگ مي زند. ماموران پليس بجاي پناه دادن به دخترك تا صبح به او تجاوز مي كنند.<br />حالا بعد از گذشت 5 ماه قاضي پرونده هر سه متهم را از اتهام تجاوز به عنف تبرئه مي كند و پرونده را به دادسراي عمومي ارجاع مي دهد. يعني چي؟ يعني اينكه دخترك با ميل خودش تن به اين كار داده است و تجاوزي در كار نبوده. در مورد اتهام آدم ربایی هم چون دخترک سوار خودروی نیروی انتظامی شده است، هر سه مامور تبرئه شده اند. به اين ترتيب براي شاكي ( دخترك 16 ساله ) ضربه شلاق بريده خواهد شد و براي هر سه مامور مذكور كه در حال حاضر به قيد وثيقه 20 ميليون توماني آزاد شده اند، جريمه نقدي بدل از 100 ضربه شلاق خواهند بريد. ديگر چيزي نمي نويسم. خفقان مي گيرم و قضاوت را به خودتان واگذار مي كنم.محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-88969568579312249902008-10-10T06:57:00.000+03:302010-01-21T06:58:26.214+03:30اعصابه خرابهیک : به قصد تمرین زبان انگریزی ، در حال خواندن کیمیاگر کوئلو ام.<br /><br />دویم: این ورزشگاه انقلاب جای باحالی است. عینهو پاتایاست. مامان پری قدغن کرده تنهایی رفتنم را.<br /><br />سیم: صبحها که به سمت محل کارم درست در خلاف جهت ترافیک میرانم ، نزول از چهارچوب ادبم از "اوهوی چوپون" شروع میشود و با "اوهوی گوسفند" ادامه میابد و اواخر راه به " فلان جای خواهر و مادر " راننده جهت مخالف - که این حق را برای خودش محفوظ انگاشته که در مسدود بودن راهش دسته خر را کج کند و پای صاب مرده اش را روی گاز بگذارد و و صاف توی شکم من بیاید و تازه هی سو بالا هم بدهد که یعنی اوهوی برو کنار کور - ختم میشود.<br /><br />بگذار یک لندرور بخرم شکر بخوری بیایی اینور.محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-9017161506090759312008-10-10T06:56:00.000+03:302010-01-21T06:57:22.312+03:30اندر مدح روسپی خانهیکم:<br /><br />در راستای مطلب دیروز من باب نزول از چهار چوب ادب در گذر منزل به محل کار در پی آمد تخطی هموطنان محترم در عدم رعایت حریم ترافیک ، امروز بازه امر به معروف و نهی از منکر لسانی معطوف شد به حیطه عملی در کوبیدن تعمدی بدنه ماشین به موتور موتور سوار یابویی که در حال سبقت بود از خودروی متخلفی که خودش در حال انحراف به چپ بود در سبقت از دیگران.<br /><br />دویم:<br /><br />اگر گزارشات خبری این آزاده خانم مختاری را در روزنامه همشهری یک تورق اجمالی بفرمائید به این یقین خواهید رسید که اکثر قریب به اتفاق جرائم حادثه معلول و مربوط است به " کف کردن شاش " برخی از رجال و فرو کردن آلت شریفه در تهیگاه برخی نسوان به عنف.<br /><br /><a href="http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=34948">در خبر امروز</a> جوانکی تحصیل کرده و متمول پس از تجاوز به عنف به دخترکان دانشجو ، کلکسیونی درست کرده از گیس بریده آن گیس بریدگان. که حکما اگر نبود مذمت روسپیگری در دین مبین اسلام ، آن شاش کف کرده التیام می یافت در سبیل معقول "شهرنو" و جامعه اسلامی متبری میشد از این همه فساد.<br /><br />ولی مادام که حکم اسلامی در این بلاد متجری در همین در و پاشنه همین پاشنه : تجاوز و تجاوز و تجاوز.محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7816691227460037969.post-9465644661158559022008-09-27T07:00:00.000+03:302010-01-21T07:26:48.328+03:30از وبلاگ<a href="http://www.humanly.blogfa.com/post-116.aspx"> پریسا کاکائی</a>:<br /><br />پنجشنبه ساعت 6 صبح 21 شهریور ماه منصوره شجاعی، جلوه جواهری، زارا امجدیان و نفیسه آزاد از اعضای کمپین یک میلیون امضا برای برگزاری کارگاه حقوق زنان وارد خرم آباد شدند و در منزل میزبان، (رضا و مهتاب دولتشاه) که از فعالان اجتماعی خرم آباد و علاقه مندان به کمپین یک میلیون امضاست مقدمات برگزاری کارگاه را فراهم کردند.<br /><br />روز اول به آشنایی با شهر و مردم منطقه و محله و تهیه لوازم و برنامه ریزی برای اجرای کارگاه با روش جدید سپری شد.<br /><br />صبح جمعه کارگاه با کمی تاخیر آغاز شد. هنوز بخش معرفی کمپین و شرح تاریخچه جنبش زنان در ایران تمام نشده بود که حدود ساعت 11.40 دقیقه در به شدت کوبیده شد. وقتی بهمن آزادی همسر یکی از شرکت کنندگان در را به روی آنان باز کرد، 10 پلیس مسلح با لباس نظامی و شخصی و 3 پلیس زن با خشونت وارد خانه شدند و از همان آغاز، به وی حمله کرده و با قنداق تفنگ ولگد او را مورد ضرب وشتم قرار دادند. درمیان بهت و حیرت 25 شرکت کننده کارگاه، پلیس با خشونت و بی حرمتی به همه زنان ومردان حاضر که به آرامی و جدیت به مطالب کارگاه گوش سپرده بودند آنها را به دو اتاق راندند. در یک اتاق به خشن ترین شیوه زنان را برهنه کردند و تمام بدن آنها را مورد بازدید قراردادند و در اتاق دیگر مردان را. علاوه بر این، تمام وسایل شخصی صاحبخانه و میهمانان را به هم ریخته و تجسس کردند. همه این کارها با اهانت و توهین زیاد به شرکت کنندگان همراه بود.<br /><br />پس از یک ساعت توهین و تجسس و ضرب وشتم و ضبط وسایل شخصی، تعداد زیادی دستبند آوردند. ابتدا به دست مردان دستبند زده و آنها را از خانه خارج کردند، با فریادهای اعتراض آمیز زارا امجدیان و حمایت بقیه اعضای کمپین، زنان از دستبند زدن امتناع کردند. شرکت کنندگان در کارگاه هنگام خروج از منزل درکمال تعجب با جمعیتی رو به رو شدند که پلیس به آنان گفته بود که این افراد به خاطر " راه انداختن بساط لهو و لعب" بازداشت شده اند!<br /><br />مینی بوس های حامل بازداشت شدگان به سمت کلانتری خرم آباد و بازداشتگاه معتادان و قاچاقچیان به راه افتاد و سرنشینان خود را در آنجا پیاده کرد. بی احترامی و هتک حرمت و گاه تهدید به ضرب وشتم و دستبند و...غیره چاشنی این گرد هم آیی اجباری بود:« مردان را به جای دیگر بردند و ما را که 14 زن بودیم در راهروهای باریک و تاریک کلانتری مدتها بدون تکلیف نشاندند. بالاخره حاج آقای قاضی پرونده وارد شد و مواردی را یادآوری کرد از جمله " شما همان زن هایی هستید که می خواهند به جای یک شوهر 4 شوهر داشته باشند و...یا بیچاره زنان خرم آباد که شما می خواهید آنهارا آگاه کنید"»<br /><br />زنان بازداشت شده را در دو سلول 3 متری به زور چپاندند. یکی از دختران جوان مبتلابه آسم حالش به شدت وخیم بود و وقتی درخواست پزشک می شد می گفتند" صبر کنید. الان کارتان تمام می شود" بالاخره ساعت 3 بعدازظهر عده ای با میز و صندلی آمدند و راهروهای تاریک وباریک را تبدیل به اتاقهای بازجویی کردند. زنان را دوتا دوتا از سلول های تنگ و کوچک صدا کرده و مورد بازجویی قرار می دادند: «آنها مطالبی راجع به بیوگرافی خودمان، کمپین، نحوه آشنایی مان با صاحبخانه سوال می کردند.»<br /><br />پس از بازجویی، زنان را مجددا با مینی بوس و این بار با سرهای پایین به محل دیگری بردند:«مرتب تهدید می کردند مبادا بیرون را نگاه کنید. اگر سرتان را بالا ببرید حتما توسری محکمی می خورید!!» مکان بعدی مربوط به اداره اطلاعات بود. هر 14 نفر را در اتاقی بزرگ و روشن کنار هم نگهداشتند.<br /><br />«تا ساعت 4.30 هیچ خبری نشد تا این که کم کم با اصرار خودمان و به در کوبیدن و صداکردن نگهبان ها، یکی یکی برای بازجویی مجدد رفتیم. پس از بازجویی از همه، به ویژه از زنان خرم آبادی می خواستند که تعهد دهند دیگر در جلسات غیر قانونی وبدون مجوز شرکت نکنند، و به اعتراض آنان که این جلسه اصلا غیر قانونی نیست توجه نمی کردند و می گفتند کارشان قانونی است. البته اعلام می کردند که طبق ماده 498 قانون جزا حتی اگر درخانه خودتان بخواهید جمع شوید باید مجوز داشته باشید. و ما هم مرتب متذکر می شدیم که اما طبق ماده 27 قانون اساسی حتی در خیابان هم می توان بدون مجوز به برگزاری جلسات مسالمت امیز و بدون حمل اسلحه اقدام کرد.<br /><br />ادعا ی آقای قاضی در حالی است که ماده 498 قانون مجازات اسلامی، اشاره ای به تشکیل یک کارگاه آموزشی در منزل شخصی افراد نداشته و درباره تشکیل دسته ، جمعیت یا شعبه جمعیت است. براساس این ماده : «هر کس با هر مرامی، دسته جمعیت یا شعبه جمعیتی بیش از دو نفر در داخل یا خارج از کشور تحت هر اسم یا عنوانی تشکیل دهد که هدف آن بر هم زدن امنیت کشور باشد و محارب شناخته نشود به حبس از دو ماه تا ده سال محکوم می شود». از سوی دیگر آقای قاضی دوماده قانونی را با هم ترکیب کرده بود و مجازات تعیین شده در ماده 499 برای ماده 498 عنوان کرده است. آقای قاضی گفت :« طبق ماده 498 هر کسی با هر مرامی، دسته جمعیت یا شعبه جمعیتی بیش از دو نفر در داخل یا خارج از کشور تحت هر اسم و عنوانی تشکیل دهد از سه ماه تا پنج سال حبس دارد اگر که مجوز نداشته باشد!» البته قاضی محترم در واقع قانون دیگری را اختراع کرده بودند.<br /><br />آخرین سکانس این برنامه برگزاری شوی اعتراف ... بود «همه زنان را در اتاقی نشاندند و عده ای با دوربین فیلمبرداری وعکاسی داخل اتاق شدند و آقای قاضی که فرد معممی از اهالی اصفهان بود و همچنان معتقدبود که هدف ما اختیار کردن 4 شوهر برای خومان ویک زن برای همسرانمان است ، پس از آنکه ما را به عنوان فریب خوردگان کمپین و فریب خوردگان آقای دولتشاه نصیحت کرد، از همه دعوت کرد که به سخنان رضا دولتشاه گوش دهیم. بعد دو مامور رضا دولتشاه را که با چشمان متورم و قرمز و پاهای لرزان شباهتی به آقای دولتشاه که ما روز گذشته با او آشنا شده بودیم نداشت، آوردند. روی صندلی نشست و گفت از اینکه اعضای کمپین را به خانه اش دعوت کرده است و این مشکلات به وجود آمد عذر می خواهد. اما بازجو (در حالی که تفتیش عقاید امری غیر قانونی است)، مرتب پافشاری می کرد که خودت را کامل معرفی کن و بگو که چه کسی هستی و چه طرز فکری داری و....سرانجام رضا با لحن آرام و مهربانش که تنها نشان َآشنای رضا دولتشاه دیروزی بود گفت:« من رضا دولتشاه هستم و پیگیر مطالبات صنفی کارگران و زحمتکشان».محمود عظیمائیhttp://www.blogger.com/profile/05418281782537662158noreply@blogger.com0