قوز بالا قوز

از وبلاگ قوز بالا قوز

این زنی را که دارد دختر بدحجاب را به ماشین ارشادچی هدایت می کند می شناسی؟

این زن همانی ست که امروز با محکوم کردن لایحه می خواهیم به حل مشکلش بپردازیم. من می گویم مشکل ما اول همین خانم است؛ خانمی که تعلق دارد به اکثریت زنان مذهبی ایرانی. خانمی که تمام وجودش تنفر است از من و شما. خانمی که احتمالا فرق زیادی بین شمای اصطلاحا بدحجاب و یک تن فروش قائل نیست. مساله تعدد زوجات هم مربوط به خانواده همین زنان است و از نظر بسیاریشان این مساله اصلا مشکل به حساب نمی آید. خنده دار هم این است که ایشان نه تنها فمنیزم را مدافع حقوق خود نمی بینند بلکه آن را دشمن خونخواره دین و ایمان خویش می دانند.

دفاع اقلیت مظلوم از حقوق اکثریت ظالم به نظر من طنز این قصه است. سخاوت نیست بلکه حماقت است! من اصلا درباره اقلیت روشنفکر صحبت نمی کنم. روشنفکری اسباب دارد و مراتب. من دارم درباره یک جور لایف استایل و باورهای عادی حرف می زنم که در اقلیت این جامعه است. برخلاف تو هم اعتقاد دارم این جور قوانین خود آن ۸۰٪ را نشانه می رود و بلای جانشان می شود.

اگر پری نبود

اگر پری نبود ، تکه میلگرد کنار پیاده رو را برمیداشتم و بر سر سربازی - که مردانگیش را به رخ دخترکی میکشید که موهایش را در دستانش حلقه کرده بود و پیشانیش را به کاپوت ماشین میکوبید - میکوبیدم تا بمیرد و بعد به سراغ آن سرهنگی که در مرسدس سبزش چون فرعون با تبختر نشسته بود و با رضایت صحنه را مینگریست میرفتم و دمارش را در می آوردم و آنوقت اسلحه اش را روی مغز آن جندگان چادرپوش میگذاشتم و امر میکردم تا در همان وسط چهار راه ولی عصر لخت مادر زاد شوند.

و بعد چون دیگر آب از سرم گذشته بود راه می افتادم به کشتن مابقی شان تا وقتی که گلوله ای بر قلبم نشیند و مرا از این زندگی ذلت بار خلاصم کند.

آخ خ خ که اگر پری نبود.

کوچ

حالمان خوب است. هم من ، هم پری ، هم مامانش.

فعلا درگیر درس و امتحانیم. شاید از نیمه های شهریور سرمان کمی خلوت تر شود و باز گیر سه پیچ بدهیم به این و آن.

فعلا گوش سپرده ایم به نوای مرد معترضی که عصیانوار دارد داد میزند:

این چه جهانی است که در آن خوردن می نارواست؟

آن چه بهشتی است که در آن خوردن گندم خطاست؟

الی آخر.

عنوان مطلبمان هم ربطی به متن ندارد. مربوط به مطلب قبله که پاک شد.! همینه که هست