گربه هه

اصلا به ما چه که گربه ها ميل دارند کارهاي بي ناموسي کنند و بچه پس بياندازند و بعد هم ولشان کنند.
داستان از آنجايي شروع شد که همچين اتفاقي افتاد و يکي از خانمهاي همکار خبرش را هم اعلام کرد که سه تا بچه گربه سر راهي در پارکينگ خانه شان ويلان اند و ونگ ميزنند.
قرار شد تا فردا اگر نمردند من يکي شان را مراقبت کنم.
فرداش آمده ميگويد که آن دو تاي ديگرشان نبوده اند - احتمالا ننه شان آمده برده شان - و همين يکي را که مانده بايد ببري تا نميرد. ميگويم "به من چه ؟ خودت ببر" که ميگويد "ميخواستي بيخود حرف نزني" و تنها بچه گربه را با شوخي و خنده ميبندد به ريش ما و خودش ميرود پي کارش. لازم به ذکر که يک گربه ديگر هم چند وقت پيش به رغم مخالفت عيال به فرزندي پذيرفتيم که هم اکنون دارد در خانه سروري ميکند.
گربه اي را که رمق ندارد و در گند و گوهش غرق است و حتي نا ندارد ميو کند بالاجبار مي برم خانه تا نميرد.
صبح برش ميگردانم شرکت و ميگذارمش در ماشين و ساعت ده به آن همکار محترمه ميگويم که گربه هه تو ماشين است برود شيرش بدهد که چند نفري داد و بيداد ميکنند و کولي بازي در مي آورند که "چرا گذاشته ايش تو ماشين؟ ميميره. سگ هم تو ماشين ميميره حالا تو گربه را گذاشته اي تو ماشين؟ آدم يا نبايد مسئوليت قبول کند يا بايد تا آخرش برود !!" من هم که عصباني شده ام صدايم را بلند ميکنم که " به درک ! خوب بميرد!"
ميروند گربه هه را ميآورند و با سرنگ شير ميچپانند تو دهانش و گربه هه در ساعت يک بعد از ظهر رسما ميميرد.
حالا من را به چشم قاتل گربه نگاه ميکنند.
بنده هم رسما حسم اين است که کون لق گربه هه و بقيه شان. مرد که مرد. به تخمم که مرد. ميخواستند خودشان ببرند و گند و گوهش را بشورند و کار و زندگيشان را وقفش کنند.
شما هم اگر ميخواهيد من را محکوم کنيد اول برويد يک گربه مردني اسهال را با پنبه پاک کنيد ببينيد چه حسي دارد بعد بنده در خدمتتان هستم.

0 نظرات:

ارسال یک نظر