رفته ایم دنبال آپارتمان. یک دخمه را بهمان نشان داده اند.
ته راهروهای باریک راه پله طبقه چهارم. یک واحد مسکونی میان واحد های تجاری ، آرایشگاه زنانه و فلان و بهمان و البته به قیمت خون پدرشان.
از پله ها که پائین می آئیم پری به مامانش میگوید همین جا خیلی خوبه که ، خواستی طلاق بگیری فقط یک طبقه می آیی پائین.
(طبقه پائین دفتر ازدواج و طلاق بوده )
دویم:
به نظر شما در منطق سانسور و حفاظت از امنیت ملی ، چرا نابینایان محترم نباید احوالات شخصی خودشان را برای دیگران پست کنند؟
عکس از یکی از دفاتر پست گرگان.
سیم:
راستی این بلاگ رولینگ کوفتی چرا ما را پینگ نمی کند؟ آیا بخاطر این است که ما IR هستیم؟
0 نظرات:
ارسال یک نظر